سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
این روزها را فرزندی آبستن است
بگذارتا آینده بیاید
و بداند
که این روزها بی دلیل تاریک نشدند
درست در روزی که خورشید زاییده شد...
بگذارتا آینده بیاید
وببیند
که این سوخته در آتش
روزگاری اندیشه ای آبی داشت
درست در روزی که دریا زاییده شد...
بگذار تا آینده بیاید
شاید ببیند
و شاید بداند...
بگذار آن آینده ای که بی من زاییده خواهد شد،
بیاید...
ببیند...
و بداند.
این آینده بدجنس نامرد. منو هی یاد اون ۱۵ روز عید و هتل ۵ ستاره ومی اندازد... دلم تنگ شد از حالا.
فاصله بین بودن و نبود خیلی کوتاه است درست به اندازه لبه تیغ و یا حتی اندک تر
بهار ۱۳۸۷ بر شما خجسته باد
ایندهای پر از بینهایت
روشنی فردا خواهد آمد
شاد زی
چه زیبا...
چقدر زیباست
سلام با وبلاگت اشنا شدن مثل برگی تازه است در مسیر شبنم. یا سکوفه ای که با نوازش نسیم عشق می خواند نغمه بودن را. به مضراب یادت می خواهم بخود آیم بیایید منتظرم
سلام دوست عزیز به منم سر بزن :)