جمعه ای که شنبه اش را سِقط کرد

چهرشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

دغدغه های یک کارآموز "رولت روسی"

 

نشسته بودی پشت میز... درست روبروی من... با دستت یه دور چرخوندیش... و قبل از اینکه از چرخیدن بایسته چشماتو بستی و گذاشتیش روی شقیقه ات... بهت خیره شدم... شک داشتم... اما فکر می کنم به خاطر لرزش انگشتت بود که ماشه رو کشیدی... باور نمی کردم... شرط رو برده بودم... به این راحتی... و اونم بدون اینکه تیری شلیک شده باشه... پولهای روی میزو با خوشحالی برداشتم و داد زدم نفر بعد........  

 

 

جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

جمعه ای که شنبه اش را سِقط کرد

 

 

شادیها دیگر به لحظه نمی رسند

در خود می پیچند و

می میرند و

نیامده ، سِقط می شوند...

و اگر این تنها شبانه ام را فرصتی باشد ،

و مجال رویایی دیگر

برای تمام آن شنبه روزهایی که هرگز تولد نخواهند یافت

خاطراتی خواهم آفرید

تا بر خلوت ِ این دیوار ِ تا ابد جمعه بیاویزم...

کاش می دانستم

این قرن ِ امروز تا فردای من

چند جمعۀ بی شنبه خواهد داشت...

 

 

نظرات 34 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 00:49 http://0o0.blogsky.com

وبلاگ قشنگی داری . یه سر به ما هم بزن . قربونت .

قارقارک یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 01:17 http://kashkolans.blogsky.com

ثانیه سکوت می بلعید

نادو یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 13:45 http://www.nadoo.persianblog.com

حضورت همیشگی
اندیشه ات تا اوج

لاله یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 16:40 http://laleh66.persianblog.com

دانیال عزیز، شادیهایت همیشگی...

صحرا سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 00:02 http://eross.blogsky.com

شما جمعه ها تون دیوار داره؟
چه خوب .
ما فقط دوشنبه هامون٬ شنبه های اول سال ٬ آب هویج داره.

صحرا سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 00:05 http://eross.blogsky.com

یه بار هم من خاطرم نیست خیلی زمان های پیش مامان بزرگم میگن چهار شنبه ی خالم این هاخواستگار داشته انگار که سر تعطیلات آخر هفته بهم می خوره.

صحرا سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 00:09 http://eross.blogsky.com

بعد راسته که میگن قبلن ها هفته فقط یک شنبه و پنج شنبه بوده؟
خودم فکر می کنم که اون موقع همه چی کویت بوده.
دست کم مثل الان انرژی هسته ای حق مسلممون که نبوده .

امیراحمد سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 00:59 http://oham.blogfa.com

سپیده دمان است/ دم جنبانک هر نگاه/ امروز در باد، بوی استخوان است ...

ماهور چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 00:08 http://sunshine-111.blogfa.com

چه رویاهایی می آیند ..
دوست خوبم دانیال .. خوشحالم که بار دیگر شعری زیباتر از همیشه از شما می خوانم خصوصا اینکه شما هم به دنبال رویا برای شنبه هایی هستید که احساس اطلسی ها در آن نفس می کشید..
نمی دونم برام خیلی جالبه انگار که شعر شما جوابی زیبا از دنیای اکنون بود به دنیال خیال من !
برای همین بود که یک آن به ذهنم رسید و گفتم:
چه رویاهایی می آیند ..
منتظر نگاه دوست خوبم دانیال حتما هستم ..

لاله چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 08:39 http://laleh66.persianblog.com

آنها که می خواستند مرا زخم زنند
تو را مجروح کردند
و بیخوابی ات،
تاوان شهامت ات شد.

ماهور جمعه 17 شهریور 1385 ساعت 00:51 http://sunshine-111.blogfa.com

دانیال دوست عزیز.. خیلی عالی بود. کوتاه و گویا..
بازی رولت روسی و شرط بندی بر سر یک برد و باخت ..
او می بازد .. مرگی اتفاق نمی افتد اما شاید بتوان گفت مثل مردن می ماند ..
قمار بر سر زندگی .. که با شلیک نشدن اسلحه و باخت در بازی رولت اینبار در واقع همه چیز را می بازد..
امیدوارم که اشتباه نگفته باشم..

شبگرد جمعه 17 شهریور 1385 ساعت 15:49 http://www.c-g.blogfa.com

فکر کردم دیگه نمی نویسین.چقدر خوشحالم.
....نمی دانم چرا.ولی همه جمعه ها دلم می گیرد
شاید به خاطر اینه که جمعه ها برام تمثیلی از مادر و پدری دست در دست کودکی در حال گردشند.
چیزی که من حتی یک بار نچشیدم.

خاتون جمعه 17 شهریور 1385 ساعت 18:08 http://khabhayam.persianblog.com

چه شرط وحشتناکی.....

HidDen_GiRl شنبه 18 شهریور 1385 ساعت 02:06 http://hidden-girl.blogfa.com

کاش میدانستیم چند هفته دیگر مانده که روزهایش برایمان معنی دار باشند

[ بدون نام ] شنبه 18 شهریور 1385 ساعت 09:02

خاطرات تخیلی

ای خاطرات کهنه پرپر
آیا زمانه بستری از شفقت
هموار می کند برای شفقت؟
ای التیام زخک پریشانی،
تلاوت پوچی،
تکرار درد یار

[ بدون نام ] شنبه 18 شهریور 1385 ساعت 09:06

خاطرات تخیلی

ای خاطرات کهنه پرپر
آیا زمانه بستری از شفقت
هموار می کند برای شفقت؟
ای التیام زخک پریشانی،
تلاوت پوچی،
تکرار درد یار

[ بدون نام ] شنبه 18 شهریور 1385 ساعت 09:07

رفت آنچه رفت
با من کس این نگفت
زنجیر تا ابدیت زنجیر، ماند خواهد؟
خواهد ماند.
تا بی نهایت،
ممتد؟
ممتد؟
آه...

الهام شنبه 18 شهریور 1385 ساعت 09:09 http://elhamr.blogfa.com

ای امتداد!
آیا
در انحراف نقطه پایان نهفته است؟
ای انحراف به تحریف،
تحریف،
تحریف انحراف.

تلواسه یکشنبه 19 شهریور 1385 ساعت 22:26 http://talavaseh.persianblog.com/

من از بچگی غروب جمعه که می شد فکر می کردم انگشت شنبه درچشم جمعه فرو رفته .....بدرود

بوف بصیر دوشنبه 20 شهریور 1385 ساعت 01:49 http://BOOFBASIR.PERSIANBLOG.COM

بیهوده دلت به حال شنبه های سقط شده نسوزد! شنبه های تکراری، شنبه های پر سر و صدا ولی پوچ ارزش دلسوزی ندارند.

هکتور دوشنبه 20 شهریور 1385 ساعت 02:46 http://bloody-roots.mihanblog.com

نمی دانم/به نظرم تمامی روزها یک افتضاح هستند.
روز و شب بدون آزادی فرقی ندارد!!!
موافقی؟

هامون و مهدی جمعه 24 شهریور 1385 ساعت 01:03 http://khaneie-ashena.persianblog.com

شاید رد رویائی جمعه ای باشد برای آخرین جمعه و حماسه ای برای تمامی شنبه ها .....باید رویا را یافت.....

پر شنبه 25 شهریور 1385 ساعت 13:38 http://dustdashtani.blogfa.com

یکی از دوستان می گفت : ما که در لحظه ی لذت متولد شده ایم
ناگزیریم که لذت ببریم هر لحظه !

البته من به این اعتقاد ندارم.

مترسک آبی یکشنبه 26 شهریور 1385 ساعت 18:59 http://abitarinmatarsak.blogfa.com

...
هیچ آسمان شب ممتدی نیست.. بالاخره روزهای رویایی ما هم از راه خواهد رسید ... می دانم .

داریوش دوشنبه 27 شهریور 1385 ساعت 11:17 http://mashgh-e-shekaste.persianblog.com/

سلام به دانیال عزیز ،
این درد و دلتنگی غیرشخصیه درد بودن و شدن انسانه . قطعه جمعه خیلی زیباست . میشه شنبه رو فراموش کرد و فعلا" در همون جمعه شناور شد .
یا حق

امید سه‌شنبه 28 شهریور 1385 ساعت 09:54 http://firstrend.blogfa.com

سلامی به ابدیت جمعه
واقعا جمعه ها روزهای غریبی هستند و بازی! رولت روسی نیز هم!!
وقتی رولت روسی یک بازی است، وقتی فاصله مرگ و زندگی در یک بازی به قمار گذاشته می شود، پس خود زندگی هم یک بازی بیشتر نیست وما بازیگران آن (یادی از شکسپیر هم کنیم)
ما در برون پرده شده مدهوش صد فریب ...
باید! خوش بود وگرنه بد باختیم.
ضمنا من هم دانیالم. دم تمام دانیال گرمه.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 12:27

سلام...
(با یاد مرحوم فرهاد مهراد)
عمر جمعه به هزار سال می رسه
جمعه ها هم دیگه بیداد می کنه
آدم از دست خودش خسته می شه
با لبای بسته فریاد می کنه
...
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
جمعه وقت رفتنه
موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه...
امیدوارم منو به عنوان یه دوست پذیرا باشید...
قربانت:سیمین

او جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 01:06

الان اقرار می کنم آچ مز شدم٬ فکر کنم هر حرکتی ممکنه خطر ناک یا بی ثمر باشه حتی. منتها رو حرف خودم هستم ٬ قرار بودم آپ کردم بگم ٬ خب گفتم . شاید میدونستید شاید نه.

طناز جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 01:13 http://haziyan.persianblog.com

از وبلاگت و نوشته هات خیلی خوشم اومد

علی جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 15:07

سلام!
دانیال جونم چرا چیزی نمی نویسی که بهانه برای نوشتن دستم بدی که نیام اول مهرو تبریک بگم؟!

ماهور جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 17:40

پاییز شده دوست من کجایی!

سهیلا جمعه 31 شهریور 1385 ساعت 20:08 http://poshtebamekahgeli.persianblog.com

پاییز دوستداشتنی ..
مشتاقانه منتظر نوشته دیگر شما هستم دوست من.

باد شمال شنبه 1 مهر 1385 ساعت 19:13 http://bineshandarbaad.blogfa .com

وای ازاین جمعه های بی شنبه...
وای از این روزهای کش دار بی جنبه....!

شمیم یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 23:46

د ا ن ی ا ل کجایی؟
حتی پاییز هم نمیتونه بهانه ای باشه برای آمدنت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد