خستگی از آن چشمان باز توست و دیگر هیچ
با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
این باکرۀ بی گذشت ِ امروز ِ زمان است که خسته است
که دیگر تکرارِ پوچ ِ خود را
بی حضورِ من پرسه می زند و
دست نیافتنی تر از همیشه
از من می گذرد
ومرا تا ابد
دربی وفایی دخترانهاش جا می گذارد...
...
با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
این عروس ِ سفید پوش ِ دیرروزهاست که خسته است
که می گرید برای تاج ِ خندۀ جشن ِ شبانه اش
که در سکوت ِ شب شکسته شد
از سیلی لحظه هایی که هرگز به شادی صبح نرسیدند...
...
با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
این بیوۀ همیشه تنهای فرداهاست که خسته است
چرا که چهره زیبای دیروزش
ازحسرت ِ آن عشق نافرجام لحظه های بی بازگشت
به یغمای دست بی رحم زندگی رفته است...
...
با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
من هنوز سرشارم از بودن
و هنوز بر لبۀ تلخ ِ التهاب ِ این زندگی
و درازدحام این چشمان باز
و لحظه هایی که دیگر به هیچ می مانند
با اشتیاق به انتظارایستاده ام...
...
با چشمان باز تو می گویم
از تنهایی این چشمان بسته
بی نیاز از تمام آنچه هست
و آنچه از من دریغ گشت
که خسته نیستم هرگز،
چرا که این مردۀ پوسیدۀ من
تنها چیزی که نمی فهمد خستگیست...
جناب دانیال ممنون که یاد من هستید گاهی و خیلی مزه داد بعد از این همه مدت قطعه قشنگتان.
چه خوب که خوب می نویسید.
وممنون.
یه چیزی هست همه این جور وقتا می نویسن. چی!! آها٬ اولم. خب منم آخرم .اما
تضاد محض!
خیلی از لحظات زندگی هم از متناقض ها بهره برده
.
زنده ماندن در مرگ
مردن در مسیر زندگی
.
چشمان بازی که با بسته بودنشان هم همان دیده می شود
راست می گویی. مرده خستگی چه می فهمد! خستگی برای زندگان است. اما به هر حال از او دلخور نباش! سرنوشتِ بی بازگشتِ او همین است. دست خودش نیست!
کار خوبی بود دانی.
تو خسته نیستی هرگز
ولی او .... چرا سخت خسته است ؟
خسته نیستم هرگز
ولی رنجورم از روز های که گویا خسته خواهم بود از این تکرار
و من باز می اندیشم
چه خواهم کرد بی تو با این چشمان.....
...
شما دیر می نویسید اما شکو هش همه فا صله را پر می کند.
سلام...
فکر می کنم دفعه ی قبل که به شما سر زدم اسمم رو وارد نکرده بودم...
تو خسته نیستی...من هم در وجودم خستگی احساس نمی کنم
اما...
چرا بقیه؟!چرا همه خسته اند؟!
قربانت:سیمین
...
حرف دلم چه نزدیک بود ...
با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
این بیوۀ همیشه تنهای فرداهاست که خسته است
چرا که چهره زیبای دیروزش
ازحسرت ِ آن عشق نافرجام لحظه های بی بازگشت
به یغمای دست بی رحم زندگی رفته است...
سلام...ممنون که لینکم کردین. و چه خوب که جایی در این شعر خواندم «من خسته نیستم...». کاش من هم یاد بگیرم و خسته نباشم!
و من از چشمهای همیشه بسته ء تو می گویم و از خستگی ِ چشمانی که بی حضور ِ تو دیگر نخفت ...
این روزها که می گذرند ..
(من هنوز سرشارم از بودن
و هنوز بر لبۀ تلخ ِ التهاب ِ این زندگی
و درازدحام این چشمان باز
و لحظه هایی که دیگر به هیچ می مانند
با اشتیاق به انتظارایستاده ام..)
این بخش رو بیشتر دوست داشتم گویی روبروی زمان ایستاده
و حرف میزند.چه حسرتی داشت این روزها، این امروز و دیروز و فردایی که نیامده است ..
دانیال عزیز دوست خوبم، شعر هایت را همیشه با اشتیاق خوانده ام و کامنتهایت که دقت نظر تو را می رساند همیشه مرا همه جا خوشحال میکند.
دستانت جاری دوست من.
--------------------------------------------------------------------------------
" با تو ؛
نامت
را
می گذارم ابتدای سطر
با لحن
تو
می خوانم ،
ساده
می گویم
به تو
می اندیشم
.
سلا م .ممنون ازحضورت . این بیوه گرگ ...بی غم ...بدرود
شعر و خوندم ۳ بار! لذت برم بی حساب... دمت گرم ریفیق!!!
نمی دونم چرا با خوندنش یاد این شعر افتادم:
آنها که می خواستند مرا زخم زنند
تو را مجروح کردند
و بیخوابی ات،
تاوان شهامت ات شد.
ظهر داغ پیشانی ات را با سایه خواهم پوشاند
تا از هر آنچه تو نیستی
مطهر شوم.
رد پایم را دنبال کنید
رد گامی جگر سوز را
که به ریشخند لبخندم نشسته است.
حسادت
کنون به جائی که من در آوازم
دندانهایش را از خشم به هم می ساید.
عشق زندگی سایه واری عطایم کرد
جامه هائی پوچ که مرا دنبال می کنند
لنگان
چونان مترسکی
با تسخیری خونین.
حرکت عجیبی داشت نوشته ات در زمان و در من شاعر
زیبا بود می رم بقیه رو هم بخونم
دوست دارم بیایید نوای سه تارم را بشنوید.........
که تا هنوز....!
حضور سبزت را سپاس
لذتی بردیم به غایت
از این همه زیبایی
بدرود
سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
به دل می نشیند عمیقا
این فریاد!
حالا دیگر خسته تر از آنم که خسته نبودن را بستایم!
سلام دوست عزیز وبلاگ پر محتوای شما رو دیدم
قلم زیبایی داری بهت تبریک میگم.
خوشحال میشم به My Camera سر بزنی.
ارزومند ارزوهات .
مانی
بیدارشو
بیدار شو
ترانه خفته بر زبانم ،
کدام
هجوم بر گرفته از خلوت
فاصله های
تردید
ترا زه من جدا می کند به
هنگامی که این چنین بر مدار منی
ستاره خاموشم .
دیگر دریغی
ندارم
این پرده های شب بر
چشمان توست
که راه کور می کند
به هجوم
روز .
تو را توانی مانده ؟
برخیز
وبر این
واهمه پیچش های بی رنگ فرش بافته شده به رنج ،
بیداری
را حوالتی ده بر
نوازش نور .
چیزی نمانده
به شبانه ی
که دل به سحر می دهد
بیدار شو
.
سلام..
تاکید شما روی جمله ی با چشمان باز تو می گویم
که خسته نیستم هرگز،
باعث شده بود خیلی از جاهای دیگه کار که این قابلیت رو داشت که ازش لذت ببریم کمرنگ بمکونه.واژه های:خسته...تکرار...زمان که خسته است...نرسیدن به صبح..و از این قبیل هارمونی ای توی کار بود که اگر به طور عمد آورده بودید تا ریتم کار کند جلو برود باید بگم موفق بودید اما این روال شاید اوایل ما را آرام راه میبرد ولی با ادامه اش کمی به خستگی مخاطب می انجامید و این را شاید تکرار واژه هایی از این قبیل موجب میشد که البته خیلی جالبه چون هدف شما هم همین باید بوده باشه ...
و اینکه شما سلامت زبانی رو خیلی حفظ کردین توی کار که نمیگم بده اما میتونه مشکل ساز بشه در کارهای بعدیتون.موفق باشین.
سلام
حالی می کنی با تسخر زدن به زمان! (خستگی از ... و جمعه ای که شنبه اش ...) شعر خیلی قشنگی بود. لذت بردم!
قبلا فکر می کردم که زندگی در حال یعنی فکر نکردن به آینده ولی بعدا فهمیدم که علاوه بر آن یعنی فراموشی گذشته!
همیشه شاد زی!
....
دانیال عزیز.. آمدم شاید نوشته باشید اما منتظر شعر ها و نوشته های خوب شما هستم دوست من.
سلام خوبی ؟....هنوز هستم و هنوز میل به فریاد کشیدن دارم ولی خسته از انتظار برای رفیقی که بیاید برای هم سفرگی در شب نشینی من و دلتنگیها......
.........
پنجره ام نیمه بازاست .بدیدارم بیا
جستجو درمطالب وبلاگها یا دزدی اینترنتی!
مگر فرقی هم دارد؟ پشت این دیوارها کسی گوش ایستاده !
اتفاقی که برای نوشته هایم افتاد!
دانیال دوست خوبم منتظر شما هستم.
(خوانش نوشته ها و شعر های ماهور: از اردی بهشت 84 تا مهر85 )
با این عنوان به روز هستم.
دانیال عزیز دوست خوبم منتظر شما هستم.
بعضی وقت ها می آیم و سر می زنم. خیلی وقت است که به روز نشده ای. بهروز باشی!
هنوز که آپدیت نشده اینجا. امید که خوب باشی .
و امید به نوشته های تازه...
من که چشم بستم بر چشمان بازش...
دانیال عزیز دوست خوبم چقدر جای شعرهای خوبت خالیست.
سلام
وب زیبایی دارین امیدوارم موفق باشین
به شاهراه عشق من هم سر بزنید خوشحال می شم
بدرود دوست عزیز
خیلی وقت است به روز نکرده ای.
انتظارت را تا پایان پاییز خواهم کشید و بعد تنهایی هایم را شماره می کنم...
سلام خوبین ؟.......شما اینجا آپ نمیکنی یا اصلا آپ نکردی این چند وقته ؟.....به مام سر بزن خوشحال میشم.....
سلام من چرا اینجا رو گم کرده بودم ؟
چشمهایش.....
من گمونم اینجا قبلا اومده بودم .آشنا میزنی
نگو که تو هم جا مانده ای...